برای خدا
بچه که بودیم گاهی می رفتیم چندتا کوچه آن طرف تر از محله ی خودمان، فوتبال بازی کنیم.
گاهی که وسط بازی توپمان ناخواسته، می افتاد در حیاط خانه ی یکی از همسایه ها، چاره ای نداشیم یا قید بازی را بزنیم و عین بچه ی آدم برگردیم محله ی خودمان و یا ذلت التماس به صاحب خانه را به جان بخریم و توپمان را پس بگیریم. برای این که چه کسی زیر بار این حقارت برود و برای پس گرفتن توپ پیش صاحب خانه ی عصبانی خودش را کوچک کند، قرعه کشی می کردیم.
قرعه به نام هر کس که می افتاد با شرمنده گی زنگ خانه را می زد و قبل از این که در باز شود، چهره ی صاحب خانه ی عصبانی که مزاحم آرامشش شده بودیم در ذهنش مجسم می شد، برای همین چند متری از خانه فاصله می گرفت تا جانب احتیاط را نگه داشته باشد و در صورت لزوم زودتر محل را ترک کند.
کم پیش می آمد صاحب خانه ای بدون منت توپمان را پس بدهد و بیشتر اوقات، آقایی می کردند و چندتا اردنگی هم ضمیمه ی منتشان می شد. حق هم داشتند بنده های خدا! سر ظهر مزاحم استراحت و آرامششان شده بودیم.
حالا همسایه که نه، قلدر گردن کلفت! از آن طرف دنیا، توپ هم نه، هواپیمای جاسوسی اش را شوت کرده داخل کشور ما، زنگ هم نمی زند بگوید غلط کردیم! ببخشید!. تا اگر خواسیم آقایی کنیم!، هواپیمایش را با منت بیندازیم جلویش، بردارد ببرد.
با کمال وقاحت مضحکانه رسماً اعلام کرده است این هواپیمای ما را بدهید.
این که این درخواست ذلیلانه چرا در این سطح انجام شده است را نمی دانم!؟ شاید آن ها هم قرعه کشی کرده باشند و قرعه به نام رئیس سیاه بخت کاخ سفید در آمده باشد.
اما فرمایش جناب پرزیدنت، بیشتر از آن که یک خواسته ی دیپلماتیک باشد به یک التماس مضحک شبیه تر است که البته خودشان هم می دانند ثمری نخواهد داشت.
این آقای پرزدینت کلاً لوس بار آمده و بد نیست گاهی گوشش محکم پیچانده شود، تا ایران را با جاهای دیگر اشتباه نگیرد.
اما برای رهایی از این فضاحت بین المللی، که صدرنشین کاخ سفید را مجبور به التماس کرده است، چند پیشنهاد می شود:
1. زنگ بزنند بگویند غلط کردیم و قول هم بدهند که دیگر از این غلط ها نکنند، شاید به خاطر جوانان وال استیربت کوتاه آمدیم و آقایی کردیم و هواپیمایشان را پس دادیم. واضح است درصد احتمال تحقق این گزینه، با مقدار التماس و عذر خواهی کاخ سفید ارتباط مستقیم دارد.
2. قید هواپیما را بزنند و کلا بیخیال!. اصلا انگار هواپیمیایی نبوده! در این صورت نیاز به التماس هم نیست و خودشان هم سنگین ترند.
3. یک گروه پروازی، متشکل از چندتا جنگده ی پر از سرنشین، برای نجات هواپیمای بدون سرنشینشان اعزام کنند، ترجیحاً پیشنهاد می شود از صحرای طبس تشریف بیاورند که زودتر برسند.
4. حاج قاسم سلیمانی را ترور کنند.
5. پرونده ی هواپیما را با خودشان ببرند شورای امنیت و چندتا قطع نامه تصویب کنند. این گزینه گرچه برای ایران مشکلی ایجاد نمی کند اما حداقل برای تسلای خاطر مال باختگان بسیار مفید است.
6. تلاش کنند دوباره از راه دور، کنترل هواپیما را به دست بگیرند و خودشان آبرومندانه برش گردانند!.
گزینه های دیگری هم تصور می شود. ولی ما از همان بچه گی هم که می رفتیم در محله های دیگر و سر و صدای بازیمان مزاحم همسایه های آن محله می شد و کلی برای خودمان "مردم آزار" بودیم، باز هم سعی می کردیم در ایام محرم از شماره اشتباه بودخندیدن و خنداندن این و آن پرهیز کنیم. اگر این گزینه ها تا آخر محرم و صفر جواب نداد، پیشنهادی های راه بردی دیگری هم داریم که مناسب ایام ربیع الاول است و حتماً به اطلاع مقامات کاخ سفید خواهیم رساند.
غروب نشده خورشید غروب کرد.
... و سپس رعد و برق.
اما ناگهان فضا عطرآکین شد.
لبِ خنجر
نوکِ نیزه
تمام سنگ ها
...
حتی سم اسبان هم بوی سیب گرفت.
و غیر از زیبایی چیزی نبود.
قافله ها که حرکت می کنند یک نفر اول کاروان می گذارند و یک نفر هم آخرش، تا کسی جا نماند، یا کسی گم نشود.
ولی ما کسی نداشتیم جز عمه. عمه هم نمی رسید هم اول کاروان باشد، هم آخرش.
خیلی ها جا می ماندند، دخترکی هم گم شد، سه ساله!.
طفل یتیمی ز حسین گم شده، ساربان! ساربان!
قامت زینب ز الم خم شده، ساربان! ساربان!
امیرشان نامه نوشته بود به فرمانده ی لشکر کوفه، در کربلا که؛ وقتی یاران حسین را کشتی بگو با اسب بر بدن هایشان بتازند!
بعد هم نوشته بود: گرچه آن ها دیگر جان در بدن ندارند که از سم اسبان آزار ببیند، ولی چون من قبلا چنین وعده کرده بودم،
نمی خواهم حرفم زمین بماند.
بدن ارباب همه ی عالم و آدم لگدمال سم اسبان می شود که حرف حرام زاده ای بر زمین نماند...
اُف بر تو ای دنیا!.
گفت: یه دختر سه ساله، پای برهنه، با اون همه تیغ و خار بیابون، چطور تا کوفه رفت؟!
گفتم: نرفت، کشیدنش!.
دیروز در دنیای مجازی یک جوان مصری می گفت: «او یک قهرمان است. ما به او افتخار می کنیم. او باعث افتخار همه ی مستضعفان است. می گفت ما با شما برادر هستیم». ضمیر این برادر مصری، بر می گشت به سردار عزیز ما "حاج قاسم سلیمانی" که این روزها بر بلندای قله ی غرور، خوش نشسته و دل ربایی می کند از دل های انقلابی جهان. به خدا، سجده ی شکر می خواهد اگر سردار ، در دل تو هم نشسته است و وقتی خبرهای آن طرف آب را می شنوی که حکایت از تلاش عاجزانه شان دارد، نفس عمیقی می کشی و با غرور زیر لب زمزمه می کنی نامش را. این محبت مقدس را قدر بدان!.
"حاج قاسم سلیمانی" را می توانی میزان سنجش ایمانت قرار دهی. ایمانت را با آن قامت رعنا در خلعت سبز سپاه بسنجی. فرمود:«هل الدین الا الحب!؟» من برای تمام این ادعاهایم از قرآن و روایت ادله محکم و مستند دارم. هر که ایمانش بیشتر، محبتش به "حاج قاسم سلیمانی" بیشتر!.
مگر نشنیدی ناله ی شیطان را در کنگره ی آمریکا؟! که از ابهت سردار عزیز ما، به هذیان افتاده بود. "حاج قاسم سلیمانی" امروز آتشی شده برای شعله ورتر شدن دل های بیداری که در خاورمیانه پایه های طاغوت را یکی یکی در هم شکستند و شعله های این آتش مقدس را در وال استیریت نیویرک و بیرمنگام و ساتهمپتون انگلیس هم می توان دید. شیطان و شیطان بزرگ بهتر از ما می دانند که این آتش دیر یا زود هستی آن ها را خاکستر خواهد کرد و در این جهنم غرق خواهد شد همه ی ابرقدرتی پوشالیشان که حالا عاجزانه به آمانو متشبث می شنود برای ارائه ی گزارش دروغین هسته ای. و هیهات که گزارش آمانو، امان شود برای این اوضاع پوسیده ی غرب.
به این دجالان پلید باید گفت: «عرض خود می بری و زحمت ما می داری!» وگرنه این تلاش های مسخره ی دیلماتیک، فقط کت و شلواری های کراوات بر گردن را می ترساند، نه پابرهنگان چفیه بر دوش را. فشارهای بیانیه ای شورای امنیت نیز ثمری نخواهد داشت که اگر داشت، "روح خدا" سی و دو سال پیش چنان استوار، خیالمان را راحت نمی کرد که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند». به اوباما باید گفت، گیرم که توانستی به دروغ ذهن جهان را بفریبی که ایران در پی سلاح هسته ایست. گیرم با سناریوهای مذحکانه، به دنیا ثابت کردی این دروغ را که؛ ایران برای ترور سفیر مجهول الهویه عربستان، نقشه داشته در واشنگتن. گیرم که دلارهایی را که حق بیوه زنانی است که همین الان فریادشان در وال استریت، نفس کشیدن را برایت مشکل کرده است را، خرج بوزینه هایت کردی در کشور من، تا عروسک وار حرف های تو را نشخوار کنند که؛ در انتخابات ایران تقلب شد و باز هم تقلب خواهد شد در انتخابات. گیرم فریب دادی مشتی نادان را. اصلا گیرم همه ی احمق های دنیا فریب دادی!. اما بگو با "حاج قاسم سلیمانی" چه خواهی کرد؟!. او که دروغ نیست. "حاج قاسم"، واقعیت دارد. همان شبهی که چندی ست کابوس ترسناکی شده برای ژنرال های حقیر تو. با "حاج قاسم" چه خواهی کرد!؟ "حاج قاسم سلیمانی" واقعیت دارد. چون تو می ترسی، پس "حاج قاسم" هست! بگو با او چه خواهی کرد!؟
"حاج قاسم سلیمانی" را اگر ترور هم کنی، تازه "شهید" می شود و تکثیر می شود و "شهید" زنده تر است در مکتب ما. در "شهادت" رازی نهفته است که تو از درک آن عاجزی. اگر با ترور می شد مجاهدی را حذف کرد، هم کاسه های تو در تل آویو، هرسال یک هفته قبل و یک هفته بعد از سالگرد شهادت حاج رضوان ما؛ شهید "عماد مغنیه"، در اطراف سفارت خانه های اسراییل، در سرتاسر خاور میانه تدابیر شدید امینی بر قرار نمی کردند.
بگذار یک خاطره برایت بگویم! مادر عماد می گوید: ماه ها قبل از قیام مصر، حتی قبل تر از قیام تونس،عماد را در خواب دیدم که با کوله باری، عازم سفر است. پرسیدم کجا؟ گفت: در مصر کمی کار دارم.
این که در مصر گذشت، کار کمِ عماد مغنیه بود و تو این را نمی فهمی و نخواهی فهمید، اما بهتر است از معبّران کاخ، بخواهی برایت تعبیر کنند که شاید مجبور شوی؛ همه ی فرزندان ذکوری را که در خاورمیانه متولد می شوند را ترور کنی!. اما باز هم چاره ای نداری از دست مکر خدایی که "موسی" را در کاخ فرعون پروراند.
منتظر باش تا کمتر از یک ماه دیگر و ببین عاشورای امسال را در همان ایالت های تحت فرمانت و فریاد "حسین، حسین" را که سرمای وال استریت را به جهنم سوزانی برایت بدل خواهد کرد؛ این خط! نشانش هم آن بردار مصری من، که می گفت: بین اسراییل و ایران اگر جنگ بشود، این جنگ فقط بین شما دو تا کشور، نیست جنگ ما هم هست، ما با شما هستیم.
این یعنی دهکده ی جهانی تو متلاشی شده است. یعنی تر این که در خانه ی تو، در دنیای مجازی تو که ساخته بودی تا مسیر رسیدن به دهکده ی جهانی را برایت هموار کند، به اذن خدا مردی از سلاله ی کلیم الله، با نفس مسیحایی اش، فرزندانی پرورانده که سربازان امت واحده ی اسلام شده اند، نه شهروندان مطیع دهکده ی جهانی!.
این خطوط سیاه را با کلماتی از نور متبرک می کنم:
ما درصدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم، به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم، و نظام اسلام رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم - را در جهان استکبار ترویج نماییم. و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود.
ان وعدالله حق.
رئیس محترم دولت دهم
سلام به رسم ادب؛
تک تکِ این کلمات با "آه"، جاری می شوند و باز هم سخت نگرانند که آیا بار سنگین ناله های دل را که ماه هاست در قفس سینه محبوس است را، توان کشیدن دارند یا نه!
گرچه ما از رئیس جمهورعزیز و مکتبی مان که خود را "سرباز رهبریِ عزیز" می دانست، خیلی وقت است دل بریده ایم. اما؛ چند روز پیش در جمع برخی از حامیان خود مطالبی بیان نموده اید, قابل تأمل! که موجب شد زخم دل، سر باز کند و خون دل جاری شود:
شما با تکیه بر یک پشتوانه ی محکم عرفانی که نوع آن را در گذشته در بین حتی رمّالان و مرتاضان هندی هم نمی توان یافت، راهی جدید از بین اجتماع و سیاست به سوی مبدأ هستی گشوده اید و مدعی هستید که این دولت به خواستِ ویژه ی خداوند متعال سرکار آمده است و لذا خود را وام دار هیچ فرد و گروهی نمی دانید.
این که این آیین بدیع شما، زیرمجموعه ی کدامیک از ادیان آسمانی، قرار دارد؟! و اصلا آیا می توان آن را زیرمجموعه ی ادیان انبیاء گذشته ی الاهی، قلمداد کرد یا خیر و یا این که کلا از اساس، نوظهور است و شما به پیامبر جدیدی ایمان آورده اید!، مطلبی است که شرح آن از عهده ی این بیان خارج است. اما این مسلًّم است که این آیین به ظاهر زیبا و روحانی، باطنی بسیار خطرناک دارد.
اما آن چه بنده، به عنوان یک تذکر جدی، مدعی آن هستم؛ دغدغه ی نگران کننده ایست که از متن اسلام ناب بر می آید و این روزها بیش تر جان آفرینندگان همیشه مظلوم سوم خرداد را عذاب می دهد.
آقای رئیس! بنده یکی از مسئولین هزاران ستادهای انتخاباتی مردمی شما هستم که به صورت خودجوش در سراسر کشور تشکیل شد. این ستاد، هم سال 84 و هم 88 اتفاقاً فعالیت های ویژه و گسترده ای را در سطح ملّی انجام داد، فقط برای خدا. و جالب است بدانید در روزهای مجاز فعالیت های تبلیغاتی، روزی نبود که از طرف مشاورین و معاونین حضرت عالی و البته از نهاد، تماسی نداشته باشیم برای نهادن هندوانه ای بزرگ زیر بغلمان. و جالب تر است بدانید تمام شدن فرصت تبلیغات، همان و تمام شدن تماسی های منسوبین دولت نهم و دهم، همان! و البته این عدم ناسپاسی ایشان در دریغ از یک تشکر حتی زبانی خشک و خالی، اصلا باعث این نشد که بچه های ستاد که با پول تو جیبی خود، مخارج ستاد شما را فراهم می کردند، گمان کنند که از اخلاص شان سوء استفاده شده است، اصلا!. چون برای خدا آمده بودند.
حالا وقتی در سخنان شما می شنوم؛ طعنه هایی را به بزرگان انقلاب و با افتخار می فرمایید که این دولت را خدا بر سرکار آورده است در دلم شک می کنم که مگر ما برای خدا کار نکردیم؟ آیا خدا اجر کار شما را نقدا حساب کرد و برای ما نسیه ماند؟! و یا اساساً آیا خدای شما با خدای ما فرق دارد؟!
شما برای خدا کاندیدا شدید، خدا شما را رئیس جمهور کرد. اطرافیان رنگارگ شما برای خدا حمایت کردند و خدا آن ها را بر صندلی های معاونت و مشاورت و غیره نهاد. معامله ی بدی نیست!.
اما، ما! ما برای خدا کار نکردیم که دنبال مزدش باشیم. ما برای خدا جهاد کردیم. ما هنوز هم همان مجاهد سال هشتاد و هشت و هشتاد و چهار هستیم. ما رزمنده ی دهه شستیم و پا برهنه های سال پنجاه و هفت. با همان اعتقاد با همان ایمان. ما جهاد کردیم برای خدا! چون رضایت ولی امرمان را در حمایت از شما تشخیص داده بودیم. و هیچ هم از کرده ی خود پشیمان نیستیم که آن روز وظیفه آن بود و امروز این و شاید فردا وظیفه ای دیگر!.
آقای رئیس جمهور! امثال من و ستاد انتخاباتی ما، در جای جای کشور و در کوچه کوچه ی شهرها و روستا بی شمارند هر جا خانه ی شهیدی بود کنارش، روی یک برگه با خط نه چندان خوش نوشته بود: "ستاد مردمی دکتر محمود احمدی نژاد" و حالا آقای رئیس! دولت شما وام دار است. و اتفاقا وام دارتر است از دولت هشتم و هفتم که با شعار "آزدای" سرکار آمد. حتی از دولت ششم و پنجم هم وام دار تر است که با شعار "سازندگی" کرسی ریاست را گرفت. شما با شعار "انقلاب" رئیس جمهور شده اید. و "انقلاب" یعنی همه ی دار و ندار "ایران اسلامی" و یعنی همه ی "اسلام". دولت شما وام دار است به تک تک این شهرها، روستاها، کوچه ها و خانه ها و وام دارتر به تک تک شهدا، به مادران شهدا، به "امام"، و بیش تر از همه به شخص "خلف صالح امام" اروحنا له الفداء.
آقای دکتر! پندار شما این است که پیشرفت کرده اید و در این شش سال به ولی موعود خدا عجل الله تعالی فرجه الشریف، نزدیک تر شده اید. اما حقیقت آن است که زمان شما را با خود برده است تا جایی که خود را انقلابی تر و مهدوی تر از نائب امام زمان فرض کنید.
آقای دکتر! داغی که آن نامه ی یک خطی شما در جواب فرمان حکومتی رهبر عزیز ما بر دل ما گذاشت، بسی سوزناک تر بود از نامه ی سرگشاده ی هاشمی!. وگرنه این آقای مسأله فرعی، برای ما انقدر بی ارزش بود که وقتمان را برای فکر در افکار آلوده اش تلف نکنیم.
برای ما؛ برای گفتمان سوم خرداد که حاصل فرهنگ ناب خمینی سلام الله علیه بود، شما یک رئیس دولت هستید در چهارچوب قانون اساسی که ایام عزتش نه مستدام که رو به افول است! و دیگر در سفرهای استانی که به شهرمان می آیی، بوی رجایی نمی آید.
بگذریم... وقتی نصیحت های مشفقانه ی دلسوزان انقلاب، دشمنی با دولت تعبیر می شود، امیدی به تأثیر این ناله ها هم نیست!
از دیگر نکاتی که در جلسه با حامیان خود فرموده اید این است که: خدمت "آقا" گزارش های خلاف واقع می برند. حاصل موشکافی این جمله نتایج تأسف برانگیزی خواهد داشت که این قلم از بیان آن شرم سار است. تنها این را متذکر می شوم که؛ این حرف را قبلا هم شنیده ام، البته نه از شما که از زبان سبز سران فتنه، و به اذن خدا دیدید که سرشان بر باد رفت! با طـــوفان سُرخ مـــــردم، در "9 دی".
اما آقای احمدی نژاد! لازم است در استخدام کلمات، برای بیان مفاهیم خود، دقت بیشتری بفرمایید. هر لفظ داری بار معنایی ویژه ای است. لفظ مقدس "آقا" معنایی قُدسی دارد در قاموس انقلاب و مترادف است با کلمه های مقدسی چون "امام"، "نائب امام"، "ولایت"، "محبت" و "عشق" و در گفتمان بچه های انقلاب، تنها کسانی از این تعبیر استفاده می کنند که معرفت به آن بار عظیم معانی را دارند. شما همان بهتر است مثل گذشته، به استناد اصل 57 قانون اساسی، در اشاره به معظم له بگویید"رهبری" یا بگویید"مقام رهبری" یا اگر خیلی مراقب وجه ی خود هستید که مبادا خدشه دار شود!، بگویید "مقام معظم رهبری".
به رسم ادب والسلام
امروز مبتلاى با یک همچو انسانها یا آدمها یا موجوداتى هستیم که باید همه ملت ما با آن مبارزه کند. و ما نمىترسیم از اینکه در اقتصاد ما را منزوى کند. یا فرض کنید که دخالت نظامى. ما از این چیزها نمىترسیم. ما قبل از این حرفها، شاید شما هیچ کدامتان یادتان نباشد، همه این شلوغیها که حالا مىبینید بود. ما شاهدش بودیم. ما در همان محلى که بودیم، یعنى خمین که بودیم سنگربندى مىکردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگىام. بچه شانزده، هفده ساله. ما تفنگ دستمان بود. تعلم تفنگ هم مىکردیم. من بلدم الآن تفنگ اندازى را. این اخوى ما بزرگتر از ما بود. ایشان تفنگ انداز است. منتها حالا پیرمرد است. ما سنگر مىرفتیم و با این اشرارى که بودند و حمله مىکردند و مىخواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت. و هرج و مرج بود. قبل از این رضا خان بود. هرج و مرج و دولت مرکزى هم بدون قدرت. و همه جا. کاشان و این حدود قم و کاشان دست نایب حسین کاشى بود؛ «نایب حسین» و پسرش. [به] آن حدود ما هم حمله مىکردند «زلقى» ها و نمىدانم این ها حمله مىکردند. و یک دفعه هم آمدند یک محلهاى از خمین را گرفتند.
و مردم با آنها معارضه کردند. و تفنگ دست گرفتند. و ما هم جزء آن ها بودیم که به اندازهاى که مىتوانستیم حرکت بکنیم.
ما امیدواریم که این ملت ما همه تفنگدار باشند و همه جنگجو. آن قدرى که مىتوانیم مىزنیم. حالا شما فانتوم آوردید ریختید سر ما. هر کارى مىخواهید بکنید. ما را نترسانید از اینکه ما نظامى مىآوریم. ما نظامیهاى شما را اینجا دفنشان مىکنیم. و ما را نترسانید از اینکه به شما براى خاطر انساندوستى گرسنگى مىدهیم تا بمیرید. نخیر، اینطور نیست. روزى ما با خداست.
مستند پیامک های "من" و "علی طبرستانی"
قبل نوشت: " علی طبرستانی" از دوستان ما هستند که البته مسئولیت های مهم مختلفی دارند که مهم ترین مسئولیتشون اینه که آشپز هیئت ما هستند. اما هدف از انتشار پیامک های من و علی، تقارن این پیامک ها بود با اعتراضات "وال استریت"، که هیچ ربطی به هم ندارند و البته به مناسبت تحرکات مذبوحانه ی کاخ سفید در هفته های اخیر علیه ایران که به این یکی اتفاقاٌ ربط دارد و در ادامه توضیح خواهم داد. لازم به ذکر است؛ این پیامک ها کاملا مستند هستند و با کمی تغییرات جزئی و توضیحات لازم داخل پرانتز، در معرض قضاوت افکار جهانی قرار می گیرد:
من: سلام، کجایی؟(منتظر بودم بگه حرم هستم یا بگه خونه یا ...)
علی: سلام، حاجی اومدم لیبی، سر ریاست دعواس. اومدم صلحشون بدم.
من (خواستم کم نیارم): منم بحرین بودم، آمریکای های خر، منو به جای "حاج قاسم"(سلیمانی) گرفتن، در رفتم، دنبالم هستن، دارم میام حرم!
علی: مواظب خودت باش! دیدی چه بلایی سر "معمر" (قذافی) آوردن؟!
من (کم نیاوردم): اونم (کشتن قذافی) کارِخودم بود، انداختم گردن اونا (آمریکایی ها).
علی: من خونه ام؛ خیابان امامِ طرابلس.
من: فردا باید بری مصر، برای مأموریت.
علی: نه برادر! با "بان کی مون" جلسه دارم، اینجاست (خیابان امامِ طرابلس)
من: همت (حاج همت) کجاست که یه بارم رو حرف من حرف نزد! میگم برو مصر! بگو چشم!
علی: داداش تو دفترچه تلفنت نگاه کن من "حاج علی طبرستانی"ام، اشتباه گرفتی!
من: صب، رفتی که رفتی، نرفتی میگم(حاج) "علی فضلی" به جات بره. تو هم بر می گردی همون آشپزخونه!
علی: فکر کنم اشتباه گرفتی! ولی زود بیا طرابلس، یه محافظ خوب می خوام، مورد اطمینان باشه، (یعنی من برم بشم محافظ علی!!!) زود بیا منتظرم!
من: (تنها جمله ی جدی این مطلب همینه) چقد گفتم پول مشایی خوردن نداره!؟ شما از الان هیچ مسئولیتی در امور خارجه ندارید. سریعاً خودتون رو به آقای خادم الحسینی (مسئول هیئت مون) معرفی کنید؛ بخش آشپرخانه.
علی (خواست کم نیاره): به جا نیاوردم! شما؟
من (کم نیاوردم): همون که زیرحُکمت امضا کرده؛ "سردار حاج هادی سلیمانی".
علی: می گم اشتباه گرفتی! من از طرف محمود (احمدی نژاد) اینجام...
من: محمود (احمدی نژاد) حق امضاء نداره. حُکمت همراهته؟ از طرف زده، نگاه کن! (یعنی محمود از طرف من امضا زده)
علی: آره زده ...
(یه چیزی گفت که ایندفه من کم آوردم و زنگ زدم بهش:) تو تا حالا زیز حُکمت رو نگاه نکرده بودی؟!! تقصیر منِ که توی ... گذاشتم سرِ این پستِ به این مهمی! ...
بعد نوشت:
1. مخاطبین عزیز وبلاگ؛ پوزش از این که مطلب یه کم گنگ و نامفهومه، برای متوجه شدن بهتر، اول باید شخصیت شخیص "علی طبرستانی" رو بشناسید که اون هم زمان بره، خلاصه این که یه آشپز رو تصور کنید که توی رویای خودش تصور می کنه یه اطلاعاتیه! و از نظر بهره ی هوشی، کسی رو تصور کنید که وقتی براش یه جک تعریف می کنید، سه بار می خنده، یک، وقتی جک رو میشنوه، دو، وقتی جک رو براش توضیح میدید، سه، وقتی جک رو می فهمه! حالا این چندتا شخصیت رو در هم ادغام کنید و یه اندام بد فرم و چاق رو هم براش طراحی کنید! حالا کمی بهتر می تونید به شخصیت استثنایی ایشون پی ببرید، تاکید می کنم، کمی!
2. مسئولین محترم ارشاد، اطلاعات، قوه ی محترم قضائیه، کلانتری، مخابرات، شهرداری قم... و دیگر عزیزان مسئول، این پیامک ها صرفاً اس ام اس های طنزی بوده است که بین من و علی رد و بدل شده و هیچ گونه اعتبار قانونی و حقوقی دیگر ندارد.
3. مسئولین غیر محترم سیا، پنتاگون، موساد و ... از این مطلب می توانند به عنوان یک سند مستند علیه جمهوری اسلامی ایران، برای متهم کردن آشپزهای ایرانی به تروریست، استفاده کنند. انصافاٌ هم خیلی مستندتر از اونی است که الان ارائه کردن! نیست؟!
این روزها تلاش عاجزانه ی همه ی دار و ندار رسانه ای غرب در برابر عظمت سردار عاشواریی مان، حاج قاسم سلیمانی، چقدر تماشایی است!. دست و پا زدن همه ی کفر در برابر سردار 55 ساله ی ما، چقدر به سینه ام احساس غرور هدیه می کند؛ غرور مقدس! چقدر این روزهاحاج قاسم را بیشتر دوست دارم! نام سردار حاج قاسم سلیمانی عجین است با عظمت و بزرگی. حاج قاسم سلیمانی یعنی تکرار مالک اشتر. شجاعت، غیرت، مردانگی، خلوص، همه واژه گانی هستد که برای کسب آبرو دست به دامان قامت رعنایش شده اند. حاج قاسم سلیمانی یعنی خلاصه ی هشت سال دفاع مقدس؛ یعنی فرمانده، یعنی فرمانده هان شهید، یعنی متوسلیان، همت، باکری، خرازی، زین الدین، چمران، کاوه، کاظمی... حاج قاسم سلیمانی یعنی سید حسن نصرالله ایران. حاج قاسم سلیمانی یعنی عماد مغنیه ی مکرر. حاج قاسم سلمیانی از آن کلماتی است که تکرارش مخل در فصاحت کلام نیست که هیچ، تکرار یادش بسان تکرار الله اکبر تسبیحات حضرت زهراست بعد از فریضه ی جهاد که ثواب هزار نماز مستحبی دارد. یاد حاج قاسم سلیمانی عبادت مقبول من است، عبادت مقبول دلنشین من! ذکر حاج قاسم سلیمانی در نیمه ی امشب مرا در حالی پرواز می دهد تا بلندای قله ی غرور که ژنرال های آمریکایی مثل سگ از ترس مالک اشتر انقلاب به خود می لرزند و خواب راحت ندارند و در پس شبکه های رسانه ای خود برای شیر بیشه ی خاورمیانه پارس می کنند. شنیدم یکی شان گفته: اگر قاسم سلیمانی را ببینم خیلی راحت از او می پرسم از جان ما چی می خواهی؟! باید به این دجاله ی حقیر گفت تو اگر سردار دلیر ما را ببینی و بخت یارت شود و از ترس قالب تهی نکنی! برق نگاه سردار اجازه نخواهد داد دهان کثیفت را باز کنی! تا چه رسد سوال کنی! تا چه رسد خیلی راحت سوال کنی!
سردار عزیز من! سرلشکریت مبارک! باشد که تو باشی و ما هم تا در لشکر امام منتقم کرب و بلا در رکاب تو، اربابان کاخ سفید را به خاک سیاه بنشانیم، انشالله.
سعید جلیلی امروز؛
" اگر آمریکا تمامی ظرفیتهای خود را جمع کند و در مقابل ایران بایستد یک نفر همچون حاج قاسم سلیمانی برای آنان کافی است که آنان را سر جایشان بنشاند."
در ضمن باید گفت این آقای جلیلی خودش یه حاج قاسم سلیمانی است در میدان سیاست و ایران پر است از این حاج قاسم سلیمانی ها که ما با آن صد سند به وسیله حاج قاسم هایمان آبروی آمریکا را در جهان خواهیم برد... آمریکا! آمریکا! تو با سلاح جنگی، ما باسلاح ایمان، بجنگ تا بجنگیم!
Design By : Pichak |