سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای خدا

به نام خدا

هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی...

آقا می دونم خیلی بی چاره تر از اون هستم که آرزوی دیدنت رو داشته باشم
اصلاَ از خودم هم خجالت می کشم بخوام روبروت بایستم
ولی به جان مادرت دوست دارم
می خوام برات بمیرم،
همین!


نوشته شده در جمعه 85/8/5ساعت 6:53 صبح توسط هادی نظرات ( ) |

به نام خدا

گفت: مگه امام مستجاب الدعوه نبود؟
گفتم: چطور؟
گفت: بود یا نبود؟
گفتم: خُب، آره!
گفت: مگه امام آخرای عمرشون دعا نکردن که خدا سفره شهادت رو جمع نکنه؟!
گفتم: چرا!
گفت: پس چرا ما هر چی اصرار می کنیم خبری نمی شه؟
گفتم:...چی بگم!


 


نوشته شده در یکشنبه 85/7/30ساعت 4:35 صبح توسط هادی نظرات ( ) |

به نام خدا

تا دیر نشده در این ماه رمضان خودتان را بسازید.امام خمینی سلام الله علیه

 


نوشته شده در یکشنبه 85/7/23ساعت 10:38 عصر توسط هادی نظرات ( ) |

به نام خدا

یا علی یا عظیم...

من بی مقدار پست ذلیل در بار گاه لامتناهی تو چه جایی دارم! اصلا به حساب می آم!؟

قبلاً ها که  یه خورده بهتر از حالا ها بودم وقتی خیلی از دست گناه خسته می شدم و جایی برای فرار نداشتم می نشستم تقویم رو ورق می زدم ببینم چقدر تا ماه رمضان مونده وقتی ماه رمضان می اومد و دست و پای شیطون رو می بستن می تونستم نفس راحتی بکشم به خودم که نگاه می کردم می دیدم سر تا پام رو گناه گرفته سر تا پا لجن به اطرافم نگاه می کردم می دیدم وسط مهمونی خدا هستم می دیدم همه تر وتمیزن غیر از من. می رفتم گوشه کنار سفره های مناجات خودم رو قایم می کردم تا کسی منو نبینه و تا می اومدم خودم رو تمییز کنم و با مهمون های خوب خدا رفیق بشم اعلام می کردن که هلال ماه شوالو دیدن و دوباره من بودم و شیطان و گناه و صفحه شماری تقویم برای رسیدن به ماه مبارک سال دیگه.این خاطرات مال روزها و سال های خوب منن.

اما حالا انگار نه انگار چند روزه وارد ماه مبارک شدم انگار نه انگار من بی چاره مهمون خدا هستم این هفتم با هفته قبلم هیچ فرقی که نداشت هیچ بدتر هم بود

چه فرقی برام می کنه شیطون اسیر باشه یا آزاد وقتی من خودم شیطان شدم وقتی...

مگر صاحب دلی روزی ز رحمت     کند بر حال مسکینان(مسکینم) دعایی

ای وااااااااااااااااااااااای یکی بدادم برسه!


نوشته شده در شنبه 85/7/8ساعت 3:57 صبح توسط هادی نظرات ( ) |

به نام خدا

اسم سختی برای وبلاگم انتخاب کردم راستش رو بخواهید اصلاً روم نمی شه چیزی توش بنویسم؛ آخه من کجا خدا کجا! اصلاً چه ربطی داریم به هم دیگه نه من با خدا کاری داریم نه اون با من... ولی بعضی وقتا که شیطون بهم مرخصی می ده و می ذاره از لای لجن زاری که درش غرقم کرده سری به آسمان بلند کنم  و نفسی بکشم یه دفعه احساس می کنم که دلم برای کسی تنگ شده کسی که نمی شناسمش کسی که دوسش دارم... خیلی بیچاره تر از اونی شدم که بفهمم چقدر بیچاره ام.

 


نوشته شده در یکشنبه 85/6/19ساعت 3:4 صبح توسط هادی نظرات ( ) |

به نام خدا

برای شروع

من از اولش از این جور مسخره بازی ها بدم می اومد ولی امروز بعد از باشگاه بی کار بودیم گفتیم بریم نمایشگاه.جاتون خاتون خالی ورودی نمایشگاه بیست،سی تا کامپیوتر(رایانه)گذاشته بودن و تا دلتون بخواد اینترنت مفتی، یه آقای تقریباً خوش اخلاق هم داشت برای خلق الناس وبلاگ درست می کرد ما هم از اون جا که "مفت باشه کوفت باشه" عضو شدیم...

تابعد.


نوشته شده در شنبه 85/6/11ساعت 7:33 عصر توسط هادی نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9      

Design By : Pichak