برای خدا
یکی از این موتورای پرشی داده بودن بهش. داشتیم باهم می رفتیم طرف خط. من ترک موتور نشسته بودم از روی یه تپه ی کوچیکی با سرعت رد شد. موتور پرواز کرد، خیلی حال داد... یه خورده جلوتر زد روی ترمز، پیاده شد، گفت: تو بشین جلو!
تعجب کردم، پرسیدم: چرا؟!
برگشت همون تپه رو نشونم داد، گفت: وقتی از روش پریدم خوشم اومد، برای خدا نبود!...
نوشته شده در شنبه 91/4/17ساعت
11:28 عصر توسط هادی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |