برای خدا
سلام خدا!
مرا یادت هست؟!
منم! همان نوجوان آرزوی شهادت!
همان که هر روز بی بهانه، بهانه ات را می گرفت؛ غروب ها، شب ها، صبح ها، در خواب، در بیداری...
یادت هست؟
سر کلاس منطق بود، حالم اما منطقی نبود! آنقدر گریه کردم که اصول مظفر خیس شد! چرا؟ نمیدانم!
...
یک، دو راهی را اشتباه رفتم، گم شدم! بی چاره شدم!.
می خواهم برگردم، کمکم کن!
دلم برایت خیلی تنگ شده خدا! خیلی!
...
چند روزی است حس سوختن دارم، حس رمضان!
ماه رمضان من است، این بهار طبیعت.
باید بسوزم تا برای یک وصال ابدی لایق شوم!
این روزها بیشتر نیازمند دعایتان هستم!
در زمستان مانده ام، دعا کنید بهارم از راه برسد!.
به پاکی دل های زلالتان قسم برایم خیلی دعا کنید!
نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت
5:12 عصر توسط هادی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |