رفته بودم سفري سمت ديار شهدا
که طوافي بکنم دور مزار شهدا
به اميدي که دل خسته هوائي بخورد
متبرک شود از گرد و غبار شهدا
هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه ي عشق
شرمگينم که نشد اشک، نثار شهدا
خشکي چشم عطش خورده از آن جاست که من
آب ياري نشدم فصل بهار شهدا
آخرين خط وصاياي دل من اينست
که به خاکم بسپاريد کنار شهدا...