سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای خدا

 

چند روز پیش ابوفلاح؛ پدر فاطمه ی چهارساله در خیابان منتهی به میدان لؤلو که حالا حتی اثری هم از آن نمانده است، با گلوله ی سرباز سعودی چنان غریبانه کشته شد که حتی خبر شهادتش هم به گوش فاطمه نرسید. مادر ابوفلاح هنوز هم منتظر آمدن فرزندش است و وقتی دلش می گیرد با قاب عکس سیدی نجوا می کند ساله هاست روی طاقچه، کنار قرآن، زینت خانه اشان شده. پیرزن شب ها که فاطمه بی تاب می شود از نبود پدر، برایش قصه ی ماه می گوید و عکس پدر را نشانش می دهد که از گوشه ی قاب آن سید مهربان، دارد لبخند می زند به فاطمه و فاطمه یادش می آید روزی را که پدر او را بغل گرفته بود، کنار قاب آن سید و به او یاد می داد که بگوید" بالدم، بالروح نفدیک یا امام". پدر می گفت: بابای ماست خامنه ای!

مادر بزرگ هر شب برای نوه اش قصه ی صبح می گوید. او به فاطمه قول داده است که پدر بر می گردد و باز برایش لباس می خرد و عروسک، ولی خود پیرزن هم  نمی داند که حالا مادر شهید است؛ شهید گمنام و فاطمه، دختر شهید گمنام.

مجاهد بحرینی در کوچه و خیابان های منامه به دست سرباز سعودی کشته می شود، غریبانه! به جرم این که نقش پلاک گردنش یاعلی است و اینان کینه ی دیرینه دارند با علی، کینه ی بدر و احد و خندق، صفین و جمل و نهروان!

فاطمه! شرمنده ام دست های مرا روزگار بسته است که بین  من  و صف مبارزه در بحرین جدایی انداخته است و یاد قصه های قدیمی و بغض های کهنه راحتم نمی گذارد. قصه ی من با آل سعود و آل خلیفه، قصه ی پدر کشته گی است و هم مادر!

مادر، مادر، مادر!

چقدر این روزها بحرین شبیه فاطمیه است و بوی کوچه های تنگ مدینه را می دهد؛ تنهایی، غریبی، بی کسی و بوی این بیت را که:

یک مرد نبود تا که بگوید: نامرد!     این زن که تو می زنی، ناموس خداست 

فاطمه جان دست های کوچکت را بالا بیاور و یک آه بکش از آن سینه ی آتش گرفته، تا بلرزاند ستون های مسجد الحرام را و ویران کند کاخ های سفید و سیاه جهان را.

فاطمه جان! غصه نخور اگر شبکه های رسانه ای شرق و غرب، صدای آه تو را نمی شوند و خود را به کری و کوری می زنند، خدا که می بنید و می شنود صدای بغض تو را! اشک تو نبأ عظیمی است که خبر از آمدن خورشید می دهد و فریادی ست که وظیفه ی مخابره ی آن را خود خدا به عهده گرفته است؛ خبرنگار آه مظلوم خداست و رسانه ی خدا فوق همه ی رسانه هاست.

فاطمه جان! قصه های مادر بزرگ همه اش راستِ راست است و پدر خواهد آمد با لشکری از شهیدان در سپاه حضرت خورشید و ان شاء الله به فرمانده هی حضرت ماه، همان سید در قاب که با تو مهربان است ولی اگر اذن خدا باشد و موعدش برسد با آل سعود و آل خلیفه و کاخ های همه ی مستکبران عالم همان می کند که دست حیدر با قلعه ی خیبر و ساکنانش کرد و وعده ی خدا نزدیک است.

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/31ساعت 4:3 عصر توسط هادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak