زندگي در دل اين شهر حرام است علي
به خدا كار من خسته تمام است علي
طاير عشق تو را بال و پري نيست دگر
مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علي
غم مخور هيچ، كه در شهر سلامت نكنند
به لب بسته ي من باغ سلام است علي
با اشاره غم دل با پسرم مي گويم
ذوالفقار حسن من به نيام است علي
تو طبيبانه به بهبود من زار نكوش
عمر بيمار تو امروز تمام است علي
تو و اين شهر بگوييد به حالم پس از اين
به دل قاتل من عيش مدام است علي
شب تشييع، تنم را تو از آن كوچه مبر
آخرين خواهشم و ختم كلام است علي